دختر آسموني

پدیده ای به نام پستونک!

یادم نمیاد که تو کل فامیل و دوست و آشنا بچه ای رو دیده باشم که پستونک بخوره، واسه همین هم اصلا فکرشو نمی کردم که یه روز با این پدیده روبرو بشم. اولین بار وقتی آسمان سه ماهه بود شروع کرد به خوردن دست باباش! باباش هم فرصت رو غنیمت شمرد و به آسمان پستونک تعارف کرد. قیافش واقعا دیدنی بود، خیلی با نمک پستونک رو می مکید. ماهم کلی ذوق کردیم و ازش فیلم و عکس گرفتیم و تازه واسه بقیه هم تعریف کردیم که این نینی ما پستونک می خوره،غافل از اینکه یک هفته بعد فهمیدیم که چه کلاه گشادی رفته سرمون ولی دیگه کار از کار گذشته بود و این ووروجک معتاد پستونک شده بود و ما هم هرچقدر عزممون رو جزم کردیم که ترکش بدیم نشد که نشد. به قول یه دوست قدیمی پستونک مثل سیگاره؛ ه...
19 آذر 1392

بَه بَه مامانا اَه اَه نی نی ها

الآن چند روزه که این مامانی دست از سر من بر نمی داره و هیچ جوره هم بی خیال من نمیشه. یه روز دیدم کلی قربون صدقه من رفت و من رو روی صندلی نشوند. تدی رو هم آورد و کنارم گذاشت. یه قاشق و یه بشقاب خوشگل هم گذاشت جلوم تا باهاش بازی کنم. با خودم گفتم ببین باز دوباره این مامانی چه خوابی برام دیده ؟!لابد می خواد ازم عکس بندازه ولی یه دفعه دیدم یه چیزی رو مالید به لبم و تا اومدم بفهمم چیه قاشق رو کرد تو دهنم! خییییییییلی بدمزه بود. منم همشو تف کردم بیرون. ولی مامانی برام شعر خوند و حواسمو پرت کرد و تا اومدم بخندم دوباره قاشق رو برد تو دهنم. اما من زرنگی کردم و یواشکی اون غذاهای بی مزه رو گوشه لپم نگه داشتم و قورت ندادم. مامانی هم فک کرد که موفق شده و...
10 آذر 1392
1